گاه چه بی گناه، گناهکار می شویم

گاه چه پر امید،امیدمان می میرد

گاه چه زشت،زیبایی را تعبیر میکنیم

گاه چه آرام، به سوی مرگ می شتابیم

گاه چه ناباورانه، حسرت را باور می کنیم

گاه چه به ظاهر درست،راه را اشتباه می رویم

گاه چه خندان،در اعماق وجود می گرییم

گاه چه بی رنگ، به رنگین کمان نگاه می کنیم

گاه چه تلخ، شیرینی لحظه ها را می چشیم

گاه چه راحت، سختی ها خردمان می کنند

گاه چه جوان، احساس پیری می کنیم

گاه چه بی گناه، گناهکار می شویم






زندان دل

من او را رها کردم 

تا او خود را در یابد

و چقدر سخت است

عزیزترینت را رها کنی

که او را رها میخواهم برای همیشه

رها از تمامی بندهاوزنجیرها

هر چند او هیچگاه در بند من گرفتار نبود

چرا که من خود اینگونه خواستم

و هیچگاه بخاطر همیشه بودن با او برای او بندی نساختم

اما او .......

در بند خود گرفتار بود ....

ای کاش از خود رها شود

همانگونه که من با او از بند خود رها شدم